از دیوانگی هایم می گویم
از دیوانگی های یک پسر دو دهه تمام
از پسری که سومین دهه از زندگی اش را به امید های تکراری و انتظار می گذراند
از پسری که ندانسته هوس لذت از هوس بار ترین لحظاتش را دارد و مدام گند میزند به خیال زندگی
پسر؟ چه گویم که این درد مخالف جنس من نیز هست
ما همه ی مان دردمندیم ، درد جوانی داریم
درد گذر های تکراری
درد بی دردی ، درد حسرت زندگی سخت
درد خیانت هایی از سر دلخوشی
درد مستی های تکراری
درد تسخیر قلب و دور انداختن آن
درد عشق های مجازی
درد رابطه های همگانی
درد سیگار های مردانه
درد ساعت ها به پای دود های موهوم
درد ترس از لذت بردن های بیگانه
درد تجسم اندام های زنانه و مردانه
درد مهمانی های شبانه
درد خواب های روزانه
درد دوری از خانواده
درد یتیم زاده شدن
باز هم می گویم
ما همه مان دردمندیم
درد بی دردی داریم،درد حسرت زندگی سخت
نسل من مرفه زاده شده است و بی درد
و این بزرگ ترین درد نسل من است
بی هدفی
#محمدرضاروحانی
1/04/1395


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 20 مرداد 1395برچسب:, | 3:48 | نویسنده : م.ر |

تنهايي
يك نفر كنار خودت،با خود خود خودت
آن نفر خود خودت
خودت كنار خودت
خودت بدون هيچ بي خود ديگري
تنهايي
نبود هيچ كس ، كنار خودت
خود تنهايت
تنهايي
نه هيچ كس كنار تنت
نه، هيچ كس در قلبت
تنهايي
من تنها، بدون هيچ كس در قلبم
ولي تنم به اجبار ذهنم در كنار همه
اين است تنهايي
١١ آذر ١٣٩٤
#محمدرضاروحانی


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 20 مرداد 1395برچسب:, | 3:40 | نویسنده : م.ر |

انسان همیشه برای اینکه دوباره گول بخورد آماده است.
حالا مهم نیست ، برای اینکه بگردیم دنبال عامل فریب دهنده ، مهم همین که بدانیم بشر یا به وسیله خودش و جنس بشر فریب داده می شود یا به طریق خرافات حساب شده.
همین خرافات حساب شده ای که عجیب و زیرکانه مجرای اعتقادات بشر را هدف می گیرد و خود را جایگزین مذهب و طریقت انسان می کند
و راه و روشی که به اسم دین برای تکامل مخلوق برتر به انسان هدیه داده شده را به تفکرات باطل و سودجویانه ی خود تغییر می دهد ، پس انسان که همیشه از حساب و عِقاب فراری بوده و می ترسیده، تٓن می دهد به این خرافات و آماده می شود برای مدام گول خوردن .
و دلیل
ترس، عدم تفکر، فرار از تغییر، و پذیرش کورکورانه
راه حل
سرکوب ترسی که مانع تفکر است.
تعقل در هر پیغامی که به اسم بشارت از هر کجا به انسان می رسد.
آمادگی برای محو کردن گذشته و تغییری برای ساخت آینده.
و عدم پذیرش کورکورانه به یاری ذهن تحلیلگر.
پس بیاندیشیم تا گول نخوریم
#محمدرضاروحانی
١٤/٠٥/١٣٩٥


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 20 مرداد 1395برچسب:, | 3:36 | نویسنده : م.ر |

 
باید همان شب مه آلود کار را تمام می کردم
اما باز هم ترس کار خودش را کرد
باید خودم را می کشتم
باید محمد رضا را می کشتم
همه جا مه بود
اگر میکشتمش هیچ کس هیچ نمیفهمید
پیدایم نمی کردند
و آرام و بی صدا فراموش می شدم
محمدرضا فراموش می شد
اما من لعنتی ترسیدم
دوباره ترسیدم
لعنت به دل بزدل خودم, که جرأت کندن از درون پوچ خودش را هم ندارد
باز تا کی شود که مه بیاید و هیچ کس محمدرضا را نبیند
چرا همان شب سفید, خودِ سياهم را نكشتم
اگر همان وقت كار را تمام مي كردم ، سياهي ام در اوج سفيدي ابرهاي فرو رفته در اطرافم گم مي شد
بالاخره دير يا زود بايد كار را تمام كرد
بالاخره بايد اين ذات سراسر نفرتم را بكشم
بايد نابودش كنم
بايد اين لعنتي از بين برود تا خود واقعي ام را پيدا كنم
دلم مي سوزد براي خودِ خودم كه نيست ، كه نمي گذارم باشد ، كه بخاطر ترس ابلهانه ام راهش نميدهم
محمدرضا، دير يا زود نابودت مي كنم
دلم براي خودم تنگ شده
كاش دوباره مه بيايد، چشم ها را لحظه اي بگيرد، تا اين بار در تاريكي سفيد مه نابودت كنم
محمدرضا
٢٥/٠٩/٩٤

برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 اسفند 1394برچسب:, | 13:33 | نویسنده : م.ر |


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 اسفند 1394برچسب:, | 13:18 | نویسنده : م.ر |


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 اسفند 1394برچسب:, | 13:3 | نویسنده : م.ر |

زشت و زیبایش مهم نیست
مهم قدمی بود که تنها ،بی هیچ حد و مرزی جز ابر ها با خدا میزدم
آسمان بالای سرم بود
زمین زیر پایم بود
خدا در قلبم بود
قلم در دستم بود
کاغذ زیر قلمم بود
لغات در ذهنم بود
و صدای زوزه ی باد در گوشم
و مهم منو خدا بودیم که بودیم
خدا که بود دیگر بودن وجود کسی آرزویم نبود
خدا که بود دیگر بازی با لغات در گوش کسی خواسته ام نبود
خدا که بود دیگر کسی نبود و او همه کسم بود
حیف زود تمام میشود خاطرات زیبای دو نفری قدم زدنمان زیر ابر ها
ابر ها که میروند کسی هست اما دیگر خدا نیست
کاش میبودم همیشه برایش

۲۴/۴/۹۴
محمدرضا


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 14 آبان 1394برچسب:, | 15:53 | نویسنده : م.ر |

آنچه احساس می کنیم از سراسر وجود عاشقانه دوستش داریم،با آنچه ابراز می کنیم از عاشقانه ترین هایمان

از خیال تا وهم واقعیت ارتفاع دارد

ارتفاعی که شاید سقوط از آن به قیمت نابودی خاطره هایی تمام شود که آرزوی زندگی کردن با آن ها را داریم

کاش باور کنیم از احساس تا ابراز وقت ثانیه است و از ابراز تا احساس فاصله زیاد

مواظب از دست دادن ثانیه هایمان باشیم

عاشقانه ترین ها نثار ثانیه هایتان

محمدرضا


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 14 ارديبهشت 1394برچسب:, | 10:58 | نویسنده : م.ر |

نوستالژی های کودکانه ام را با تمام خاطرات تلخ و شیرین نوجوانی ام و کوتاه ترین عاشقانه های جوانی ام در بزرگترین لحظه ی زندگی ام و در مخفی ترین نقطه پنهان ذهن پریشانم ،دفن می کنم، تا مبادا هیچ بشری به آن دست درازی کند و با بی رحمی تمام ،کثیف ترین روزمرگی های آدمک های گنده ای که زندگیشان در یک تکرار کسل کننده خلاصه می شود را با افکار من جایگزین  
کنند

محمدرضا


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 9 اسفند 1393برچسب:, | 21:51 | نویسنده : م.ر |

سلام خدا جونم

یه چند تا خبر واسط دارم یه چند تا خبر که مطمینم شنیدیشون از فرشته هات ولی خوب دوست دارم منم به عنوان یه کسی که خیلی دوست داره اینارو بهت بگم

خدا یادت میاد چند سال پیش اون بمب اتمی که هیروشیمارو اونجوریش کرد خدای خوبم هیروشیما به درک دیدی چقدر آدم مردن اونم نه سربازا نه رییساشون بچه های کوچولو که کل آزارشون صدای بازی کردنشون بوده یا اون دختر پسرایی که تازه طعم شیرین عشق تجربه کرده بودن یا اون مادرایی که تازه وجودشونو توی آغوششون گرفته بودن

نه اصلا بیخیال هیروشیما لابد یه کاری کرده بودن که اونجوری باید خاکسترهاشون به آغوش دریا سپرده میشد

خدا عزیز دلم  فلسطین و یادته که آدم بدا ریخته بودن تو خونه هاشون و اونا هم واسه اینکه زن و بچه هاشون آسیب نبینن خونشونو با خاک کشورشون قاطی کردن

خب آره دیگه هرکی زورش زیاد باشه همه جا مال اونه مثل تو که انقدر زورت زیاده که همه ی دنیا مال تویه

خدای گلم ولی اون شبو میدونم هیچ وقت یادت نمیره

دوست ندارم بگم اون شب زمینتو لرزوندی تا اونارو تو خواب زیر خاک دفنشون کنی آره میدونم تو خدای خوبی هستی این خوده مردم بودن که زمینو عصبانی کرده بودن ولی حیف آخه اونا هم بی تقصیر الان زیر خاکن

ولی خدای من از اینجا به بعدشو که میخوام واست تعریف کنم یواش یواش داره چشمام بارونی میشه

نمیدونم بگم یا نگم  بگم اونشب تو اون سرما چند نفر چون هیچ کی راشون نمیداد زیر یه سقف بدنشون منجمد شد

نمیدونم بگم اونروز که خبرشم تو محلمون پیچیده بود و منم کلی از خودم خجالت کشیدم که یه نفر بخاطر گرسنگی مرده بود

نمیدونم بگم دوستم چند وقت پیش بخاطر تهمت هایی که بهش زدن خودشو تو پارک حلق آویز کرد

نمیدونم بگم اونروزی که اون زن و توی وان حمومی که بجای آب پر خون بود پیدا کردن

نمیدونم بگم اون دختری که واسه سیر کردن شکم خانوادش مجبور شده بود از تنش مایه بزاره و وقتی قضیه لو رفت جسدشو جوری دفن کردن که از همه جاش سنگ ریزه در می آوردن

خدا ببخش نمیخواستم بگم ولی خوب چرا نگم هستن کسایی تو زمینت که دارن از تنهایی میمیرن چرا نگم خدا هستن کسایی تو زمینت که دارن از گرسنگی میمیرن چرا نگم خدا هستن کسایی تو زمینت که دارن بخاطر تهمت و افترا میمیرن

خدا نمیتونم نگم با اینکه میدونم همه ی اینارو داری میبینیو ساکتی

تا کی میخواد این زمینت بچرخه و بچرخه و بچرخه

خدا اگه این جونوارای موزی مرده خوارو نیافریده بودی الان خودتم توی اینهمه جسد گم نمیشدی

خدا نازنینم بخودت قسم دوست دارم ولی تو هم یه ذره مارو دوست داشته باش

خدا بخودت قسم مردن اصلا آسون نیستااااا

درد مردن از درد تولد هم بیشتره

خدا دوست دارم

خیلی خیلی خیلی زیاد

اصلا دوستت دارم قد همین دنیای بزرگ که همش مال توِئه

'کودک درونم روز به روز بزرگتر شد و جز حسرت خاک هیچ چیز از من نمیگیرد'

محمدرضا


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 18 دی 1393برچسب:, | 23:1 | نویسنده : م.ر |
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.