آسمان آبی است

بدون لکه ابری

چراغ ها روشن است بدون هیچ اصرافی

آتش دیگر نمی سوزاند

دریا غرق نمی کند

درختان نمیمیرند

حتی مرگ هم مرده است

مردم سلامشان را با صدای بلند می گویند

عجیب که مردم همه مهربان شدند

امروز مرده شور خانه تعطیل است

قبرکن ها با خیال راحت به باغبانی پرداخته اند

مغازه ها شلوغ است و همه چی ارزان

دلار دیگر معیار بازار نیست

همه راضیند از همه چیز

اخبار امروز فقط یک خبر داد

3000 ملیارد ها به خزانه مرکزی بازگشت

دنیا آرام است

سلاح ها خاموشند

سرباز ها کنار همسرانشانند

مردم جنگ زده بدون ترس خانه هاشان می سازند

کودکان بدون ترس زخمی شدن بازی می کنند

حتی اتوبوس ها هم سر وقت می آیند

همه گرم گفت و گو هستند

دیگر سر ها در گریبان نیست

هوا هم بس ناجوانمردانه سرد نیست

امروز فقیری در خیابان نمی بینم

گل فروشان چهارراه، گل سرخ به زوج های جوان هدیه می دهند

سری هم به بیمارستان ها بزنی پزشکان مشغول شطرنج و نرد هستند

پارک کردن در همه جای شهر آزاد است

پلیس دیگر جریمه نمی کند

عجیب است دانش آموزان واقعا در مدارس چیزی یاد می گیرند

هواپیما ها هم بدون تاخیر راهی آسمان می شوند

امروز برای اولین بار از طبقه حساس به عرش میلاد رفتم

از آنجا همه چی زیباست

از بالا همه چی آرام است

همه هم خوشحالند

محمدرضا


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 18 دی 1393برچسب:, | 20:29 | نویسنده : م.ر |

بی وقفه تنهایم، و تنهایی را می ستایم برای بودنش ،برای آرامشش ، برای اشک های بی کسی اش ، برای ناله های شبانه اش، برای قلم هایی که زد، برای داغ هایی که گذاشت ، برای خاطراتی که مرور کرد ، برای خنده ها و گریه هایی  که به یاد آورد ، برای آغوشی که از من گرفت، برای اینکه لااقل او کنارم ماند و نخی سیگار به یاد خاطراتی که اکنون فقط یک یاد است در خاطری مرده
ریه هایم دیگر طاقت نفس کشیدن ندارند ، آن ها هم می خواهند تنهایم بگذارند
این پاکت هم بزودی تمام می شود به امید رسیدن به پاکت های بعدی و ریه هایم نالان و ناچار تحمل می کنند و مرگ تدریجی خود را آهسته و آرام لمس می کنند و من هم آن ها را با لبخندی مضحک و شکاک همراهی می کنم
دیگر فرصت زیادی ندارم باید بنویسم
باید بنویسم آنچه را که سال ها قلبم را آزار می داد
بنویسم؟
چگونه بنویسم وقتی نوشتن هم جرات می خواهد.
حتی دیگر از نوشتن هم واهمه دارم
شاید همین روز ها شاید اگر ریه هایم، دستانم، ذهنم، قلبم، یاری ام کنند
شاید یکی از همین روز ها...


 محمدرضا


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 11 دی 1393برچسب:, | 23:0 | نویسنده : م.ر |

می سازم سازی را که با آن ساز ، ساز زندگی ام را کوک کردم
می نوازم با آن ساز آهنگی را که هر صبح و شام نوای مرگم را می دمید
می خوانم با آن ساز ، شعری را که از لبان عشق سروده شده بود
می رقصم با آن ساز ،شاید...
شاید آخرین زندگی من باشد
و همیشه زندگی می کنم با این ساز به امید مرگی دوباره

محمدرضا


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 6 دی 1393برچسب:, | 3:34 | نویسنده : م.ر |

 

هوا بس ناجوانمردانه سرد است

انقدر هوا سرد شده که لرزه همه ی وجودم و بگیره

انقدر سرد شده که فکر منو جز رفتن به خونه و چسبیدن به بخاری به هیچ جا و هیچ کس دیگه منحرف نکنه

ولی با تمام این شرایط وقتی موبایلم که در حال لرزیدنه از تو جیبم درمیارم و اسم تورو میبینم دیگه اتاقه گرمم از ذهنم پاک میشه و مسیرمو به سمت نزدیک ترن پارک کج میکنم که وقتی دارم باهات صحبت میکنم زیر نور زرد رنگ بالای نیمکت پارک نشسته باشم

دکمه ی سبز رنگه گوشیمو با این امید فشار میدم که حالت از قبل بهتر شده باشه با این امید فشار میدم که دیگه وقتی صداتو میشنوم لرزشیو توش احساس نکنم با این امید فشار میدم که دیگه بعد از قطع کردن گوشی مجبور نباشم اشکامو پاک کنم با این امید فشار میدم که این دفعه شادیو تو صدات احساس کنم با این امید فشار میدم که...

زندگیم پر شده از تو . از بودنت از نبودنت از رفتنت از نرفتنت . از دویدنت از ایستادنت. از خندیدنت از گریه کردنت . از رقصیدنت از بوسیدنت . ولی نمیدونم با اینکه زندگیم پر شده از تو ولی مدت هاست که صدات تویه این زندگی گم شده

وای خدای من

میبینی...

من دیوانه شدم ...

دیوانه شدم از نبودنش از نخندیدنش از نرقصیدنش از...

ولی اکنون با اینکه باز هم هوا بسیار سرد است دیگر فکر اتاقم را نمیکنم باز هم بی آنکه بخواهم میروم زیر آن نیمکت چوبی و اینبار به جای تو سیگار نیم سوخته ام که هر لحظه مانند من زمان مرگش نزدیکتر میشود همدم من شده

من هم مانند او در این هوای سرد دارم میسوزم

باد عمر من را هم مانند خاکستر آن سیگار لحظه به لحظه با خود میبرد بدون حضور تو

جایت در زندگیم بسیار خالیست

 

 

 محمدرضا

 


برچسب‌ها:

 

خدایا...

سلامت کردم و منتظر سلامت ماندم...

صدایت کردم و منتظر صدایت ماندم...

گریه ات کردم و منتظر دستانت ماندم...

خواهشت کردم و منتظر پاسخت ماندم...

التماست کردم و منتظر منتت ماندم...

آنقدر منتظرت ماندم که در انتظار عاشقت شدم...

آنقدر عاشقت شدم که دیگر سلامم صدایم گریه ام خواهشم التماسم و همه و همه را فراموش کردم

حتی حتی خودم را هم دیگر فراموش کردم

 روز ها و شب ها منتظرت ماندم ماندم ماندم اما نیامدی ولی من ایمان داشتم که می آیی

و اما اکنون پس از گذشت این همه سال تازه میفهمم که آن زمان

هم سلامم را سلام گفتی

 هم صدایم را شنیدی

هم با دستانت اشک هایم را پاک کردی

 هم خواهشم را پاسخ گفتی

و هم التماسم را اجابت کردی

ولی حیف دیگر خیلی دیر شده است خیلی...

و تو حالا فقط اسمت در زندگیم مانده نه خودت ...

تا چند وقت پیش فکر میکردم دیگر پشتت را به من کردی و مرا نمیبینی

ولی اکنون تازه میفهمم که من آنقدر از تو دور شدم که دیگر من تورا نمیبینم

وای خدای من مرا ببخش مرا ببخش

خدایا دوستت دارم

 

 

محمدرضا 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, | 22:29 | نویسنده : م.ر |

 

امروزم را به پایان میبرم با امید به فردایی که نا امیدیش امیدم را نا امید میسازد

 

میخوابم تا خواب ببینم تا ببینم آنچه را که نیستم آنچه را که میخواهم باشم و نیستم میخوابم به امید صبحی که بیدار شوم از خواب مرگم بیدار شوم برای امید به فردایم برای امید به آینده ام

پس من میخوابم که بیدار شوم

زندانی میشوم تا آزاد شوم

محمدرضا


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, | 16:9 | نویسنده : م.ر |

هندسه زندگیمان در چارچوبی خلاصه میشود که هیچ قرینه ای ندارد و هیچ مشابهی در ورای آن جای نمیگیرد
شاید بی نهایت ضلعی که در این چارچوب خلاصه می شود
محیطی بسته باشد که روزی از هم متلاشی خواهد شد
و آن روز ، روز آزادی است، و آن آزادی جز لذت مرگ نیست
و آن مرگ جز شیرینی همخوابگی با فاحشه ای نیست
و آن شیرینی جز زجر پشیمانی نخواهد بود
و زجری که در هیچ دنیایی پایانی برایش پیدا نخواهیم کرد
و آخر میفهمیم که این بی نهایت ضلعی به دایره ای خلاصه می شود و ما  مدت هاست به دور آن می چرخیم و می چرخیم و می چرخیم
و چیزی جز یه تکرار ابلهانه را با چشم نمی توانیم ببینیم
و بعد از گذشت دایره ها تازه می فهمی که هیچ چیز نمی گذرد و ما در حال تکراریم
تکراری بیهوده
بیهوده چون نمی توانیم از این چارچوب بسته خارج شویم
چارچوبی که ذهنمان ،عشقمان، شهوتمان، ثروتمان و همه و همه در آن خلاصه می شود
چه زیبا گفت پناهی:
ميزي براي کار/ کاري براي تخت /تختي براي خواب /خوابي براي جان /جاني براي مرگ /مرگي براي ياد /يادي براي سنگ /این بود زندگی
ولی باید گفت : این بود زندگی؟

محمدرضا


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 7 دی 1388برچسب:, | 1:28 | نویسنده : م.ر |

 

میفشارم دستانت را هر چند که دیگر دستی وجود ندارد

میبوسم لبانت را هر چند دیگر سرخی لبانت را نمیبینم

در آغوشت میگیرم هر چند که مدت هاست در پی گرمای آغوشت میگردم

موهایت را نوازش میکنم هر چند دیگر دستم به موهای خاک آلودت نمیرسد

میرقصم با تو هر چند که عکست اکنون جایت را گرفته است

برایت شمع روشن میکنم روی میز شام در حالی که مدت هاست آن صندلی چوبی بی قراریت را میکند

من توانستم

من توانستم نبودنت را با رویاهای بودنت تحمل کنم

ولی چه کنم چه کنم که جای انگشتان ظریفت زیر چشمان اشک آلود من خالیست

تو بگو تا کی میتوانم دلم را با رویای بودنت خوش کنم

این سوال را مدت هاست که از خودم میپرسم:

که چرا من باید باشم و تو نباشی؟

چرا؟

 

 محمدرضا


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 27 آذر 1388برچسب:, | 15:19 | نویسنده : م.ر |


سیگار, تنها همدم تنهایی هایم , سیگار تنها وجود زندگیم , سیگار تنها دلتنگیم, سیگار تنها کسی است که با عمر کوتاهش درد دلم را میشنود.

سیگار سیگار سیگار

میبینی ,واقعا میبینی که این شی کم ارزش چگونه با رفتنت جایت را گرفته

میبینی چگونه با دودش تمام خاطراتمان را زنده میکند

میبینی که آمده و بر جایی نشسته که قبلا لبهایت را آنجا میگذاشتی

میبینی دستان من که همیشه جای دست گرمت بود چگونه با رعشه این شی مضحک را در خودش میفشارد

میبینی آغوشم که همیشه بوی عطر تورا میداد مدت هاست که جز بوی سیگار هیچ عطری را به خودش نگرفته

میبینی با رفتنت مانند آن سیگار عمر من را هم کوتاه کردی

میبینی بعد از رفتنت موهایم دارد همرنگ آن خاکستر میشود

میبینی چقدر جایت در زندگیم خالیست

آخر تا کی باید نبودنت را تحمل کنم

تا کی بجای تو عکست باید همنشین من شود

میدانم تو دیگر برنمیگردی واین من هستم که مدت هاست روز شماری میکنم مانند خاکستر آن سیگار بشوم تا بار دیگر تورا در آغوشم بگیرم

منتظرم تا بادی بیاید و من را هم همراه سیگار نیمسوخته ام ببرد

ای زیبا ترین خاطره من دیدنت را سخت مشتاقم

محمدرضا


 


برچسب‌ها:


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 22 آذر 1388برچسب:میز,کار,تخت,خواب,جان,مرگ,یاد,سنگ,زندگی,زندگی این است,, | 21:20 | نویسنده : م.ر |
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.